|
سه شنبه 17 دی 1392برچسب:, :: 10:0 :: نويسنده : nilofar
پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی
اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.
دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..
حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..
از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :
میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..
ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…
شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…
چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.
به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.
شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد.
بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:
سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.
از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..
پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)
دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..
و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم… نظرات شما عزیزان: farhad
 ساعت4:07---18 دی 1392
خدایییش مطلب های زیبایی داری خیلی خوشمل ان همیشه موفق باشی گلم
پاسخ:ممنون عزیزم خوشحالم وبم مورد پسندت واقع شده 
 |
|||||||||||||||||||||||||
<-PollName->
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
